دوستت دارم آن قدر که تو باور نمی کنی
دلم که می گیــــرد ..
کودک می شوم !!
کفش هایم تا به تا می شوند ...
دستانی می خواهم که آرامم کنند ...
مهربانی که به فکر دلتنگی هایم شود ...
و گلویی که بغض امانش را نبرد ..
بهانه گیر می شوم ....
نق می زنم که این را می خواهم ..
که آن را می خواهم ..
ولی هیچکس نمی داند ؛
که به جز تو هیــــــــچ نمی خواهم...
هیچوقت ناامید نشو
وقتی شکست میخوری
مصیبتی گریبانگیرت میشه
وقتی به ته بن بست میرسی
وقتی دیگه احساس بیکسی و تنهایی میکنی و از همه چی و همه کس و همه جادلت می گیره
اون موقع خودتو زود نباز....فهمیدی عزیزم؟
به این فکر کن فقط اون لحظه....
که همیشه از بد بدتری هم وجود داره...همین
بقول عارف فهمیده:
تو این فکربودم که چرا کفش ندارم
کسی رو دیدم که پا نداشت
تا کجای زندگی باید ز دلتنگی نوشت
تا به کی بازیچه بودن توی دست سر نوشت
تا به کی با ضربه های درد باید رام شد
یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد
بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار
خسته از این زندگی با غصه های بیشمار...
بس که دیوار دلم کوتاه است ،
هرکه از کوچه تنهایی ما می گذرد ،
به هوای هوسی هم که شده ،
سرکی می کشد و می گذرد
خوندن یه داستان عاشقانه در ادامه مطلب
بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی …
دلت بگیره ولی دلگیری نکنی …
شاکی بشی ولی شکایت نکنی …
گریه کنی اما نزاری اشکات پیدا بشن …
خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری …
خیلی ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی …
یاد کردن دوست جرم نیست عزیزم
تو یاد کن...
حبسش با م ن